هو المعین
همان طور که پیش از این بیان شد خبر از واقعیت خارجی، نمی تواند به طور کامل تنها به بیان آن حادثه بپردازد، چرا که راویان آن خبر در هر حال حادثه را تنها از دید خود می بینند و نگرش ها، عقاید و ... آن ها در انعکاس خبر تاثیر می گذارد به علاوه برای انتقال پیام تولیدگر خبر مجبور است از رمزهایی بهره ببرد که دلالت به آن واقعیت دارند و طبیعتا این رموز برای انتقال واقعیت خارجی با محدودیت هایی هم رو به رویند. به عبارت بهتر هر نوع پیام رسانه ای و به طور کلی تر هر نوع پیام، نه انعکاس واقعیت خارجی که بازنمایی آن است. و این بازنمایی بسته به تولیدگر آن، می تواند جنبه هایی از واقعیت خارجی را در بر گیرد و یا حتی واقعیت خارجی را با توجه به تعریف تولیدگر پیام، کاملا دگرگون سازد. در این رابطه می توان به بازنمایی چهره ی اسلام و مسلمانان در رسانه های غرب توجه کرد که به ویژه پس از یازده سپتامبر سعی در ارائه ی تصویری وحشتناک از اسلام دارد. این موضوع تا حدی پیش رفته است که امروزه اسلام وحشت موضوع بحث و گفتگوی بسیاری از اندیشمندان گشته است.
در این جا سعی دارم به بازنمایی شهر و روستا در یکی از اشعار سلمان هراتی بپردازم:
من هم می میرم
اما نه مثل غلامعلی
که از درخت به زیر افتاد
پس گاوان از گرسنگی ماغ کشیدند
و با غیظ ساقه های خشک را جویدند
چه کسی برای گاوها علوفه می ریزد؟
من هم می میرم
اما نه مثل گل بانو
که سر زایمان مرد
پس صغرا مادر برادر کوچکش شد
و مدرسه نرفت
چه کسی جاجیم می بافد؟
من هم می میرم
اما نه مثل حیدر
که از کوه پرت شد
پس گرگها جشن گرفتند
و خدیجه بقچه های گلدوزی شده را
در ته صندوقها پنهان کرد
چه کسی اسب های وحشی را رام می کند؟
من هم می میرم
اما نه مثل فاطمه
از سرماخوردگی
پس مادرش کتری پرسیاوشان را
در رودخانه شست
چه کسی گندم ها را به خرمن جا می آورد؟
من هم می میرم
اما نه مثل غلامحسین
از مارگزیدگی
پس پدرش به دره ها و رودخانه های بی پل
نگاه کرد و گریست
چه کسی آغل گوسفندان را پاک می کند؟
من هم می میرم
اما در خیابانی شلوغ
در برابر بی تفاوتی چشمهای تماشا
زیر چرخهای بی رحم ماشین
ماشین یک پزشک عصبانی
وقتی از بیمارستان دولتی بر می گردد
پس دو روز بعد
در ستون تسلیت روزنامه
زیر یک عکس 4*6 خواهند نوشت
ای آنکه رفته ای...
چه کسی سطلهای زباله را پر می کند؟
هر چند شاعر صراحتا مقایسه ای بین شهر و روستا نکرده است و لفظی از این دو به میان نیاورده، چنین به نظر می رسد که این شعر به نحوی به نقد زندگی شهر نشینی می پردازد.
بیان نوع مرگ تاسف برانگیز دیگرانی که به نظر می رسد همگی روستایی باشند، و با عبارت من هم می میرم اما نه مثل... آغاز می شود چنین به مخاطب القا می کند که شاعر بهتر از دیگران خواهد مرد! اما در انتهای شعر زمانی که شاعر به توصیف چگونگی مرگ خود می پردازد، ناراحت کننده ترین نوع مرگ را می بینیم.
شاعرمرگ روستائیان را به واسطه ی عواملی طبیعی و اغلب به دلیل کمبود امکانات می داند. عواملی طبیعی چون زایمان، افتادن از درخت، پرت شدن از کوه، سرماخوردگی ومار گزیدگی ! که جز مورد دوم، اگر امکانات امدادی-بهداشتی موجود بود، منجر به مرگ نمی شد:
پس پدرش به دره ها و رودخانه های بی پل
نگاه کرد و گریست
در مقابل مرگ شاعر به علت تصادف است، مرگی که نتیجه ی محصولات انسانی است. و در تصادف با اتومبیل یک پزشک که از بیمارستان دولتی بازمی گردد! و این شاید طعنه ای است به تمرکز امکانات در شهر!
نکته ی دیگری که شاعر بدان توجه نموده است تولیدکننده بودن روستائیان و مصرف کنندگی شهرنشینان است، چنان که هر یک از روستائیان مرده را انسانی مفید معرفی می کند که خدمتی به دیگران می کرده اند:
چه کسی برای گاوها علوفه می ریزد؟
چه کسی جاجیم می بافد؟
چه کسی اسب های وحشی را رام می کند؟
چه کسی گندم ها را به خرمن جا می آورد؟
چه کسی آغل گوسفندان را پاک می کند؟
و با این نوع بیان، گویی هر یک را دارای تخصص در کار خود می داند، برخلاف باور رایج که تخصص را ناشی از تحصیلات دانسته و بنابراین کمتر روستایی را در کار خود متخصص می شمارند.
اما در رابطه با مرگ شاعر، که انسانی است شهرنشین، تنها سوالی که طرح می شود این است که: چه کسی سطلهای زباله را پر می کند؟ گویی این انسان شهرنشین تنها می تواند مصرف کننده باشد.
هم چنین در ارتباط با مرگ روستائیان، کسانی هستند که از مرگ آن ها متاثر شوند اما در رابطه با مرگ شهرنشین چنین نیست:
من هم می میرم
اما در خیابانی شلوغ
در برابر بی تفاوتی چشمهای تماشا
گویی عواطف انسانی در شهر چنان کمرنگ شده اند که اصلا به چشم نمی آیند.
توجه به زیر یک عکس 4*6 خواهند نوشت ای آنکه رفته ای... چنین القا می کند که گویی هویت ها دیگر در شهر مهم نیست! ای آنکه رفته ای! و حتی از ذکر نام هم خودداری می کند و این کاملا برخلاف سطرهای پیشین است که پر است از نام. شاید از دیدگاه شاعر، در ازدحام وشلوغی شهرها، هویت افراد نیز دیگر اهمیت چندانی ندارد و انسان در این شهر ماشینی تبدیل به شی می شود!
برداشت من چنین است که شاعر بیشتر مشکلات را از فرهنگ ماشینی رایج در شهر می داند، فرهنگی که انسان را چون یک ماشین خشک و بی احساس می سازد و همین ماشین است که عامل مرگ شاعر خواهد شد: زیر چرخهای بی رحم ماشین و بیان شاعر چنان است که در وهله ی اول شاعر را قربانی ماشین می داند، ماشین بی رحم که نه تنها اتومبیل پزشک عصبانی را در بر می گیرد که می تواند بر تمامی ماشین ها و حتی انسان هایی که چون ماشین از عاطفه و احساس خالیند، صدق کند.
نکته ی جالب دیگر در این شعر مرگ شاعر توسط ماشین یک پزشک است، فردی که به طور معمول حیات بخش است نه مرگ آفرین! و این شاید مویدی است بر ماشینی شدن انسان ها چرا که زمان کار پزشک به پایان رسیده است و از بیمارستان دولتی بر می گردد . درست مانند یک ماشین که تنها در زمان کار خود به وظیفه اش عمل می کند!
در پایان باید گفت که شاعر با نگاهی انتقادی به زندگی شهرنشینی می نگرد و روستا را علیرغم مشکلاتی که ناشی از عدم وجود امکانات است، محیطی انسانی و مفید برای دیگران می داند.
منبع: هراتی، س(1378). گزیده ادبیات معاصر.تهران. نشر نیستان.
جزوه درسی فلسفه رسانه، دکتر عاملی،1386
نوشته های دیگران()