دانشجو :: جمعه 87/1/2 ساعت 2:49 صبح
هو المعین
قبلا هم دیده بودمش، شاید بیشتر از یک بار حتی. و جز صحنه ی میدون مین شاید فقط خندیده بودم، شاید هم گاهی اوقات از دست شریفینیاهای جامعهمون حرص خورده بودم... درست یادم نیست! امشب تلویزیون داشت پخشش میکرد، تو دید و بازدیدهای عیدونه بعضی صحنههاش رو دیدم، ولی این بار برام جور دیگهای بود... نخندیدم! هوای جنوب دوباره زده بود به سرم و خاطرات... نه بهتره بگم خاطرات و صحبت راویا ناخودآگاه تو ذهنم رژه میرفتو بیشتر از همه طلائیه... و یاد اون شهبدی که حتی اسمش یادم نیست... همون همتیپ مجید سوزوکی که... چند روزه بارش رو بست، خبرش کردن پریدنیه... و فرداش پرید!
نمی دونم چی کار کردن... نمی دونم چی دیدن... نمی دونم... خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااکاش قد یه سر سوزن مثه اونا بی ادعا و خالص بودیم... شاید کارمون درست میشد
دلم را دعا کنید...
نوشته های دیگران()
درسای دوست داشتنی![عناوین آرشیوشده]
تکالیف!!!فوق برنامه!اردو
یــــاهـو